عکس شعردار
عکس احساسی با متن
تصویر عاشقانه با متن فارسی
عکس عاشقانه با شعر
عکس های شعردار
عکس رمانتیک با شعر
عکس با شعر زیبا
عکس شعردار
عکس احساسی با متن
تصویر عاشقانه با متن فارسی
عکس عاشقانه با شعر
عکس های شعردار
عکس رمانتیک با شعر
عکس با شعر زیبا
دلم براى کسى تنگ است
کسى که بى مـن ماند
...کسى که با مـن نيست...
کسى که مـن
...هميشه دلم برايش تنگ مى شود...
کسى که دوستش دارم...
عاشقانه...هميشه...
تا ابد...تا خودِ خداوند...
...دلم براى تـو تنگ است...
به غضنفرمیگن تا حالا امتحان رانندگی دادای میگه نه والا ولی یه بار هول هولکی تو ماشین دادم
ب خره میگن تو هم بار میبری هم کت ک میخوری ب چ امید زنده ای؟
ترا دادست دست شوق بر باد
مرا کندست سیل اشک، بنیاد
ترا گردید جای آتش، مرا آب
تو زاسایش بری گشتی، من از خواب
ز بس کاندیشههای خام کردی
مرا و خویش را بدنام کردی
از آنروزی که گردیدی تو مفتون
مرا آرامگه شد چشمهٔ خون
تو اندر کشور تن، پادشاهی
زوال دولت خود، چندخواهی
چرا باید چنین خودکام بودن
اسیر دانهٔ هر دام بودن
شدن همصحبت دیوانهای چند
حقیقت جستن از افسانهای چند
ز بحر عشق، موج فتنه پیداست
هر آنکودم ز جانان زد، ز جان کاست
بگفت ایدوست، تیر طعنه تا چند
من از دست تو افتادم درین بند
تو رفتی و مرا همراه بردی
به زندانخانهٔ عشقم سپردی
مرا کار تو کرد آلوده دامن
تو اول دیدی، آنگه خواستم من
بدست جور کندی پایهای را
در آتش سوختی همسایهای را
مرا در کودکی شوق دگر بود
خیالم زین حوادث بی خبر بود
نه میخوردم غم ننگی و نامی
نه بودم بستهٔ بندی و دامی
نه میپرسیدم از هجر و وصالی
نه آگه بودم از نقص و کمالی
ترا تا آسمان، صاحب نظر کرد
مرا مفتون و مست و بی خبر کرد
شما را قصه دیگرگون نوشتند
حساب کار ما، با خون نوشتند
ز عشق و وصل و هجر و عهد و پیوند
تو حرفی خواندی و من دفتری چند
هر آن گوهر که مژگان تو میسفت
نهان با من، هزاران قصه میگفت
مرا سرمایه بردند و ترا سود
ترا کردند خاکستر، مرا دود
بساط من سیه، شام تو دیجور
مرا نیرو تبه گشت و تو را نور
تو، وارون بخت و حال من دگرگون
ترا روزی سرشک آمد، مرا خون
تو از دیروز گوئی، من از امروز
تو استادی درین ره، من نوآموز
تو گفتی راه عشق از فتنه پاکست
چو دیدم، پرتگاهی خوفناکست
ترا کرد آرزوی وصل، خرسند
مرا هجران گسست از هم، رگ و بند
مرا شمشیر زد گیتی، ترا مشت
ترا رنجور کرد، اما مرا کشت
اگر سنگی ز کوی دلبر آمد
ترا بر پای و ما را بر سر آمد
بتی، گر تیر ز ابروی کمان زد
ترا بر جامه و ما را بجان زد
ترا یک سوز و ما را سوختنهاست
ترا یک نکته و ما را سخنهاست
تو بوسی آستین، ما آستان را
تو بینی ملک تن، ما ملک جان را
ترا فرسود گر روز سیاهی
مرا سوزاند عالم سوز آهی
<iframe src="http://www.aparat.com/video/video/embed/videohash/fyRG9/vt/frame" allowFullScreen="true" webkitallowfullscreen="true" mozallowfullscreen="true" height="360" width="640" ></iframe>
دوقلوهای دختر به نامهای بریل و کایری، ۱۲ هفته زودتر از موعد،
به دنیا آمده بودند و بنابراین به مراقبتهای ویژه نیاز داشتند، آنها
را در دستگاههای انکوباتور جدا گذاشتند. کایری خوب وزن میگرفت
و شرایطش پایدار بود، ولی بریل، فقط ۹۰۰ گرم وزن داشت، در
تنفس مشکل داشت و دچار مشکل قلبی هم بود و انتظار نمیرفت،
زنده بماند. پرستارش هر کاری از دستش برمیآمد برای بریل انجام
داد،اما شرایطش فرقی نکرد. تا اینکه برخلاف قوانین بیمارستان، او
آن دو را در یک انکوباتور قرار داد. او دو نوزاد را قدری تنها گذاشت و رفت
که بخوابد، در بازگشت او این صحنه زیبا را دید و سایر پرستاران و
پزشکان را صدا زد تا آنها هم این صحنه را ببینند. کایری، دستش
کوچکش را دور خواهرش گذاشته بود، انگار که میخواست او در
آغوش بگیرد و از او محافظت کند. میخواهد تصادفی باشد یا نه،
از زمانی که این دو در کنار هم قرار گرفتند، وضعیت تنفس بریل بهتر
شد و شرایط قلبیاش پایدار شد.
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که :
پدر تنها قهرمان بود .
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود …
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ تا فردا بود…!
این روزها به جای” شرافت” از انسان ها
فقط” شر” و ” آفت” می بینی !
این روزها “بــی” در دنیای من غوغا میکند!
بــیکس ، بــیمار ، بــیزار ، بــیچاره بــیتاب ،
بــیدار ،بــییار ،بــیدل ، بـیریخت،بــیصدا ،
بــیجان ،بــینوا
بــیحس ، بــیعقل ، بــیخبر ، بـینشان ،
بــیبال ، بــیوفا ، بــیکلام
،بــیجواب ، بــیشمار ، بــینفس ، بــیهوا ،
بــیخود، بــیداد ، بــیروح
، بــیهدف ، بــیراه ، بــیهمزبان
بــیتو .. بــیتو ..بــیتو……
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!
که با جاري شدنش ، اينقدر سبک مي شيم…
...
پدر: تو اصلا به عاقبت کارت فکر کردی؟
پسر: به نظر من درست تصمیم گرفتن با ارزش تر از اندیشیدن به عاقبت کاره!!
پدر: تو میدونی مردم راجع به این موضوع چی فکر میکنن؟
پسر: پدر.. مردم همیشه چیزی رو که دوست دارن باور میکنن...
عشق از کسی اجازه نمیگیره.وقتی میاد سراغت که انتظارش رو نداری
ساکته اماوقتی حرف میزنه صدای بلندی داره مثه جنگ میمونه
شروعش آسونه اما خاتمه دادن بهش سخته
شوکت(مادر): تو پیشونی من چی می بینی؟
جعفر(پسر): آخه من چی بگم...
شوکت: بگو چی می بینی؟
جعفر: وقتی بهشت زیر پاته دیگه وای به حال پیشونیت...
چند روز پیش علی دایی به همراه همسرش در جمع کودکان
موسسه محک حضور یافت علی دایی به همراه همسرش به
بخشهای (شیمی درمانی- انکولوژی و ...) بیمارستان محک
رفت و با بچههای در حال درمان عکسهای یادگاری گرفت.
سجاد 10 ساله یکی از فوتبالیستهای کوچک با وی مسابقه
رو پایی زدن داد؛ میلاد 5 ساله از قراردادی که در آینده می خواهد
با تیم پرسپولیس امضا کند صحبت کرد و تعداد زیادی از والدین از
روزهای گذشته جام جهانی و گلهای خاطره انگیز او صحبت کردند.
در آخر علی دایی به اتفاق کودکان محک، توپ فوتبالی را رنگآمیزی
کردند و آرزوهایشان را روی آن نوشتند تا در بازار نوروزی محک برای
فروش دسته جمعی ارائه شود.
نقاشی :ایمان ملکی
دیرگاهی است سوالی دارم
و معما این است
سهم آزادی پروانه کجاست ؟
و چرا بال کبوتر فقط آهنگ قفس می خواند؟
مرغ باران به کجا می بارد !؟!
و چرا یک گنجشک " بار اول که سر از لانه برون می آرد
تا که پر گیرد و بالا برود "
آسمان را جا نیست ؟
و نمی دانم من
از چه رو می گویند " شب خمار است و سیاه .
شب اگر تاریک است " علتش بخشش خورشید به ماه است و زمین
و سوالم این است
سهم دلتنگی خورشید کجاست ؟
مادر است دیگر گاهی بد جوری دلتنگ می شود .
اشـــکهـــــای مـــــادر , مـــــروارید شــــده اســــت
در صــــدف چشمـــــانش ؛
دکتـــــرها اسمـــــش را گذاشتـــــهاند آب مرواریــــــد!
تاج از فرق فلك برداشتن
جاودان آن تاج بر سر داشتن
در بهشت آرزو ره يافتن
هر نفس شهدي به ساغر داشتن
روز در انواع نعمت ها و ناز
شب بتي چون ماه دربر داشتن
صبح، از بام جهان چون آفتاب
روي گيتي را منور داشتن
شامگه ، چون ماه رويا آفرين
ناز بر افلاك و اختر داشتن
چون صبا در مزرع سبز فلك
بال در بال كبوتر داشتن
حشمت و جاه سليمان يافتن
شوكت و فر سكندر داشتن
تا ابد در اوج قدرت زيستن
ملك هستي را مسخر داشتن
بر تو ارزاني كه ما را خوشتر است
لذت يك لحظه مادر داشتن
فریدون مشیری
اینجا زادگاه من ...
در دل کویر ....
با غروبی بی نظیر...
بیکران آبی آسمان...
اینجا زادگاه من است...
نوروز 93
سلام این لینک ی خواننده جدیده بگیردشhttp://www.youp.ir/do.php?id=37392
خواهرم در کوچه آرایش مکن / از جوانان سلب آسایش مکن
گیسوان از روسری بیرون مریز / بر مسیر دیدگان افسون مریز
خواهرم دیگر تو کودک نیستی / فاش می گویم عروسک نیستی
خواهرم ، این لباس تنگ چیست؟ / پوشش چسبان رنگارنگ چیست؟
خواهرم اینقدر طنازی نکن! / با امور شرع لجبازی نکن
خدایا پس چرا من زن ندارم؟
زنی زیبا و سیمین تن ندارم؟
دوتا زن دارد این همسایه ما
همان یک دانه را هم من ندارم
آژانس ملکی امشب گفت به من:
مجرد, بهر تو مسکن ندارم
چه خاکی بر سرم باید بریزم؟
من بیچاره آخر زن ندارم
خداوندا تو ستارالعیوبی
وبر این نکته سوءظن ندارم
شدم خسته دگر از حرف مردم
تو میدانی دل از آهن ندارم
تجرد ظاهرا”عیب بزرگی است
من عیب دیگری اصلا”ندارم
خودم میدانم این”اصلا” غلط بود
در اینجا قافیه لیکن ندارم
تو عیبم را بپوش و هدیه ای ده
خبر داری نیکول کیدمن ندارم؟
اگر او را فرستی دیگر از تو
گلایه قد یک ارزن ندارم
بعد از افطاری ،همین یکشنبه شب
رفته بودم منزل مشتی رجب
در حدود هشت یا نه هفته بود
همسرش از دار دنیا رفته بود
تسلیت گفتم که غمخواری کنم
این مصیبت دیده را یاری کنم
رفت و ظرفی میوه آورد آن عزیز
با ادب بگذاشت آن را روی میز
در همین هنگام آمد خا له اش
خاله ی هشتاد یا صد ساله اش
او زبان بر حرف و بر صحبت گشود
من حواسم پیش ظرف میوه بود
در میان حرف او گفتم چنین
آفرین ، به به ،هلو یعنی همین
ناگهان آن پیرزن از جا پرید
از ته دل جیغ ناجوری کشید
داد زد الاف بودن تا به کی
هی به فکر داف بودن تا به کی
یک کم آدم باش این هیزی بس است
داستان گربه و دیزی بس است
مردکِ کم جنبه ی بی چشم و رو
تو غلط کردی به من گفتی هلو
اتل متل توتوله
این پسره سوسوله
.
موهاش همیشه سیخه
نگاش همیشه میخه
.
چت میکنه همیشه
بی مخ زدن؟نمیشه
.
پول از خودش نداره
باباش رو قال میذاره
.
دی اند جیشو میپوشه
میشینه بعد یه گوشه
.
زنگ میزنه به دافش
میبنده هی به نافش
.
که من دوست میدارم
تاج سرم میذارم
.
صورت رو کردی میک آپ
بیا بریم کافی شاپ
.
تو کافی شاپ،می خنده
همش خالی میبنده
.
بهم میگن خدایی!
چقدر بابا بلائی!
.
همه رو من حریفم
میذارم توی کیفم
.
هزارتا داف فدامن
منتظر یه نامن
.
ولی تویی نگارم
برات برنامه دارم
.
اگه مشکل نداری
میام به خواستگاری!
روزی به رهی مرا گذر بود
خوابیده به ره جناب خر بود
از خر تو نگو که چون گهر بود
چون صاحب دانش و هنر بود
گفتم که جناب در چه حالی
فرمود که وضع باشد عالی
گفتم که بیا خری رها کن
آدم شو و بعد از این صفاکن
گفتا که برو مرا رها کن
زخم تن خویش را دوا کن
خر صاحب عقل و هوش باشد
دور از عمل وحوش باشد
نه ظلم به دیگری نمودیم
نه اهل ریا و مکر بودیم
راضی چو به رزق خویش بودیم
از سفرۀ کس نان نه ربودیم
دیدی تو خری کشد خری را؟
یا آنکه برد ز تن سری را؟
دیدی تو خری که کم فروشد ؟
یا بهر فریب خلق کوشد ؟
دیدی تو خری که رشوه خوار است؟
یا بر خر دیگری سوار است؟
دیدی تو خری شکسته پیمان؟
یا آنکه ز دیگری برد نان؟
دیدی تو خری حریف جوید؟
یا مرده و زنده باد گوید؟
دیدی تو خری که در زمانه؟
خرهای دیگر پیش روانه
یا آنکه خری ز روی تزویر
خرهای دیگر کشد به زنجیر؟
هرگز تو شنیده ای که یک خر؟
با زور و فریب گشته سرور
خر دور ز قیل و قال باشد
نارو زدنش محال باشد
خر معدن معرفت کمال است
غیر از خریت ز خر محال است
تزویر و ریا و مکر و حیله
منسوخ شدست در طویله
دیدم سخنش همه متین است
فرمایش او همه یقین است
گفتم که ز آدمی سری تو
هرچند به دید ما خری تو
بنشستم و آرزو نمودم
بر خالق خویش رو نمودم
ای کاش که قانون خریت
جاری بشود به آدمیت
…
یه وقتایی،
یه حرفایی،
چنان آتیشت میزنه
که دوست داری فریاد بزنی،
ولی نمیتونی!
دوست داری اشک بریزی،
ولی نمیتونی!
حتی دیگه نفس کشیدنم برات سخت میشه!
تمام وجودت میشه بغضی که نمیترکه،
به این میگن
\"درد بی درمون”
ادامه مطلب . .
کابوس نبودی که رهایت بکنم / از خاطره عشق جدایت بکنم
آنقدر عزیزی که دلم می خواهد / هر چیز که دارم فدایت بکنم
5 بار بگو :
دستم در دبه بود دبه درش دستم بود
ادامه مطلب ببین !