گوش راستم سوت می کِشد،
حتماً داری از من حرف می زنی...
دلم را به این خرافات خوش می کنم،
که از تو حرف بزنم
در دریا دکل می کاریم
ماهی ها به جهنم !
کندوها پر از قیر شده اند
زنبورهای کارگر به عسلویه رفته اند ،
چه سعادتی !
داریوش به پارس می نازید ،
ما به پارس جنوبی !
اشک سه حرف ندارد … ،
اشک خیلی حرف دارد!!!
بهزیستی نوشته بود :
شیر مادر ، مهر مادر ، جانشین ندارد
شیر مادر نخورده ، مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت جز معلم ریاضی عزیزم
که همیشه میگفت : گوساله ، بتمرگ !!!!؟؟؟؟
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که :
پدر تنها قهرمان بود .
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود …
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ تا فردا بود…!
این روزها به جای” شرافت” از انسان ها
فقط” شر” و ” آفت” می بینی !
این روزها “بــی” در دنیای من غوغا میکند!
بــیکس ، بــیمار ، بــیزار ، بــیچاره بــیتاب ،
بــیدار ،بــییار ،بــیدل ، بـیریخت،بــیصدا ،
بــیجان ،بــینوا
بــیحس ، بــیعقل ، بــیخبر ، بـینشان ،
بــیبال ، بــیوفا ، بــیکلام
،بــیجواب ، بــیشمار ، بــینفس ، بــیهوا ،
بــیخود، بــیداد ، بــیروح
، بــیهدف ، بــیراه ، بــیهمزبان
بــیتو .. بــیتو ..بــیتو……
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!
که با جاري شدنش ، اينقدر سبک مي شيم…
...